چرا رفتی ؟! چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
چرا
رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
خیالت گر چه عمری یار من بود
امیدت گر چه در پندار من بود
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساقرم ده
چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
*********
چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
نگفتی ماه تاب امشب چه زیباست
ندیدی جانم از غم ناشکیباست
چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
دل دیوانه را دیوانه تر کن
مرا از هر دو عالم بی خبر کن
بیا امشب شرابی دیگرم ده
ز مینای حقیقت ساقرم ده
چرا رفتی؟ چرا من بیقرارم
به سر سودای آغوش تو دارم
شعر از سیمین بهبهانی
دانلود فایل تصویری
http://host10.aparat.com//public/user_data/flv_video_new/379/c0aebf2c777d0d160853d545d9150c7d1135830.mp4
سهشنبه 5 ذیقعدة سیچقان ئیل 1429 قمری – حسنعلی و اسماعیل و ماهبانو و چند شاگرد دیگر عصری آمدند مشق کردند رفتند. این حسنعلی حرف شنوی دارد، یک چیزی میشود. چهل و دو سال است شاگرد ماست، یک حرف بد از او نشنیدهایم. زیاد باوفاست. متصل خدمت میکند. امروز آهنگهای ما را که ترانسقریپسیون کرده بود آورد. این روزها میگویند «آوا نگاری». این هم از آن حرفهای فکلیهاست.
چهارشنبه 6 – ماهبانو دلمه برگ مو طبخ (در اصل: تبخ) کرده آورد. تناول نمودیم. مزه داشت.
پنجشنبه 7 – رجبعلی آمد. زیاده از هفت سال است شاگرد ماست، طبعی ندارد. به هزار غمزه (در اصل: قمضه) حرف آن تار یحیی را پیش کشید که چهار سال پیش به ما عاریت داده بود. چهار سال هم نشده است. شاگردها حرمت استاد نگه نمیدارند. گفتیم یک تار یحیی دادهای به تقلا افتادهای. ما که یحیی ندیده نیستیم. تازه معلوم و محقق شده است که چوب و کاسه، صنعت یحیی هم که باشد، توفیری با جعبه انگور ندارد. اصل پوست است. یک تخته پوست اعلا میدهیم جبران شود. باز پیچوتاب خورد که این چه فرمایش است، قابل شما را ندارد. پدرسوخته حاشا کرد. بد روزگاری شده است.
جمعه 8 – امشب منزل ما میهمانی بود. میرزا جعفر کمانچهکش و آقا محمدعلی سنتورزن و عباسعلی ضربگیر آمدند. مجلس انسی بود. رجبعلی هم آمد، خدمت میکرد. میخواست کدورت دیروز را مرتفع سازد. الحق از عهده (در اصل: احده) بر آمد. زبیده بیگم هم که بیست و پنج سال است شاگرد ماست مرغ و مسما طبخ (در اصل: تبخ) کرده فرستاد. حلویات را حسنعلی و میوهجات را قربانعلی مهیا نمودند. این قربانعلی نه ذوقی در طرب دارد نه در ابتیاع میوهجات. عمر را هدر میدهد.
شنبه 9 – جعفرقلی باز سرکشی کرد. غرور دارد. شاگردهای دیگر را گمراه میکند. پنجهاش خوب است، اما بیجهت بالا و پایین میپرد. شنیدهایم در خلوت (در اصل: خلوط) خود را مافوق ما دانسته. گفتیم درسی به او بدهیم ادب شود. در آمدیم که این صنعت این طور نیست. کمالات میخواهد. باید زمین ادب بوسه داد. منیت نداشت. اعلا درجه هم ذوق و حذاقت (در اصل: هضاغط) داشته باشید، حرمت استاد نگه ندارید افاقه نمیکند. بدگویی کنید باطل است. اخلاق میخواهد. شکستن نفس میخواهد. بخیل باشید صنعت را تباه کردهاید.
یکشنبه 10 – امروز ابراهیم از شاگردانمان در آمد که آقا میرزا جوادِ تارزن در سالن گراند هتل قنسرت داده جمعیتی آمده است از خوانین و خواتین. زیاد تحسین کردهاند کارش بالا گرفته است. گفتیم شکر خورده است. مردکة پدرسوخته ساز زدن کجا میداند. آن مختصر هم که میداند از ما دارد. ما نبودیم لوطی میشد، عنتر میرقصاند. بیست سال پیش که از اشنویه آمد مُفش تا زیر چانهاش بود. حالا برای ما قنسرت میدهد. یک مضراب به عافیت نمیزند. فهم معانی نکرده است. حسنعلی در آمد که ما هم عرض کردیم. لکن جمعیت جهول است، فریب میخورد. شاگردها متفقاً تصدیق نمودند. منتها درجه رضایت حاصل شد.
دوشنبه 11 – حسنعلی ترانسقریپسیونها را آورد. کامل کرده بود. مقرر شد اسماعیل که دستی به قلم دارد دیباچهای مرقوم کند، شرح احوالات ما را بیاورد تا درس زندگانی باشد جهت اخلاف. قربانعلی هم که سر و زبان دار است مقرر شد با چاپچیباشی مذاکره نماید حقوق ما محفوظ شود. گفتیم بر روی جلد مرقوم کنند «به کوشش حسنعلی» تا هم مأجور (در اصل: معجور) شود و هم مباهی. فضلالله را هم که مهندس است و سی و پنج سال است شاگردی ما میکند مأمور نمودیم در ماشین قامپیوتر جهت ما سایت (در اصل: صاید) بزند. میگویند خوب است، فایده دارد. این هم از کارهای فکلیهاست. فخرالسادات اشکنه طبخ (در اصل: تبخ) کرد، بالاتفاق صرف نمودیم.
سهشنبه 12 – امروز رمضان سراسیمه آمد که در ماشین قامپیوتر کسی آمده «دهلچی» نام، علیه ما هرزگی و تفتین میکند. قدری از آن قرائت کرد. بهقدری خُلقمان تنگ شد که مافوق نداشت. گفتیم این سایت (در اصل: صاید) را همان میرزا جواد ملعون زده. گفتند سایت (در اصل: صاید) نیست، «ابلاغ» است، «وبلاغ» است، چه و چه. گفتیم هر کوفتی هست، گه زیادی خورده. حکماَ میبایست تأدیب شود. گفتند دستمان نمیرسد. بالخفیه ابلاغ میکند. چه میدانیم. ما که از این فقره مطلقاً فهم نمیکنیم.
یکشنبه 22 ذیالحجه سیچقان ئیل 1429 قمری – دیشب دو مجلس قنسرت داشتیم در انبارخانۀ مبارکه. الحق زیاد جمعیت آمد. با پنجشنبه و جمعه که هرکدام چهار مجلس بود، جمیعاً 10 مجلس شد، همه پر رونق. مایه رشک حاسدان شد. میرزا جواد ملعون را شنیدهایم از بخل عنقریب (در اصل: انغریب) است بترکد. بلیط را که معمولش 8 قران است 30 تومان معین نموده بودیم، تا 100 تومان هم با منت ابتیاع میکردند. دو پاس از شب گذشته جمعیت نشسته بود تحسین میکرد. از مجالس سینماتوقراف هم برداشتیم. صفرعلی برداشت، پسرعمۀ فخرالسادات شاگردمان. تا یک ماه دیگر مونتاج مینماید، آن را هم انشاءالله به قیمت خوب میفروشیم. روزنامهها با عکس و تفصیلات (در اصل: تفسیلاط) راپورت دادند. به حمدالله همه چیز به خوشی گذشت.
دوشنبه 23 ذیالحجه – این دهلچی ملعون باز وبلاغ گذاشته قنسرت ما را بیآبرو کرده. همهاش اباطیل (در اصل همه جا: عباتیل) است. مشتی جاهل نیز میخوانند تمسخر مینمایند. یا کار این میرزا جواد پدرسوخته است یا کار اینها که در صنعت به جایی نرسیدهاند دق دل خالی میکنند. اراذل و اوباشاند. فحاشی مینمایند. شاگردانمان هم جملگی تصدیق نمودند. حسنعلی را مأمور کردیم در وبلاغ قامنت بگذارد. میگویند خوب است، فایده دارد. فرمودیم فحش دهد. گفت به چه قاعده؟ گفتیم مختاری.
شب به میرزا جعفر کمانچهکش و آقا محمدعلی سنتورزن و عباسعلی ضربگیر تیلیفون نمودیم. گفتیم مراقبت اکید نمایند این اراجیف اشاعه نیابد. فرمودیم دسیسه است، فردا گریبان شما را هم میگیرند. جملگی تصدیق نمودند. قدری خیالمان آسوده شد.
سهشنبه 24 ذیالحجه – مرضیه شاگردمان قیمه بادنجان آورد، تعریفی نداشت. این فقره را حُکماً باید منور طبخ (در اصل همه جا: تبخ) نماید. این پدرسوخته هم مسبوق است دستپخت منور را میپسندیم، خواسته است همچشمی کند، توفیق نیافته. اتصالاً گفتهایم آش رشته را حلیمه باید طبخ نماید، مرغ و فسنجان را بلقیس، کوفته تبریزی را گلین و قیمه بادنجان را منور. این منور جامهدران را هم در هر دستگاهی باشد خوب از عهده برمیآید. مرضیه کرشمههایش خوب است. قیمه بادنجان نپزد.
چهارشنبه 25 ذیالحجه – شب حسنعلی آمد. ماشین قامپیوترش را آورد. از اینهاست که روی زانو میگذارند. انسان حیرت میکند از صنعت فرنگی. روزبروز ترقی (در اصل همه جا: طرغی) مینمایند ما در گل میمانیم. دهلچی را نشان داد. قامنت را درج نموده بود، لکن عبث. همة فحشها را برداشته نقطه گذاشته بود. حرامزاده است. قامنت را آبکش نموده، منتهی درجه الکن شده بود. ابداً فهم نمیشد کرد.
پنجشنبه 26 ذیالحجه – جعفرقلی امروز آمد. باز بدخلقی میکند. از اینکه نگذاشتیم در قنسرت جلوهفروشی نماید شکایت دارد. مجلس اول مأذون نموده بودیم پنجهای بزند، راه و بیراه زد. گفتیم اگر اصلاح نشوی، مجالس دیگر قدغن خواهیم کرد نزنی. گستاخی نمود، ما هم منع کردیم. تمام قنسرت تلخی کرد. حالا در آمده که شما مانع «شکوفایی» من میشوید. تغیر نمودیم که فکلی شدهای. «شکوفایی» چه صیغهای است. این مصطلحات را از فرنگیها میشنوی خیال برت میدارد. گفت فرنگی نیست، فارسی است. گفتیم هر گهُی هست، عمری است مضراب میزنیم چنین جفنگی نشنیدهایم. این سنت است. سینه به سینه به ما رسیده. از باربد تا به امروز آن را محافظت نمودهایم، حالیه تو میخواهی شکوفایی بزنی؟ این بدعتها در این موسیقی نیست. از این جفنگیات میخواهی قیتار و ویالون هست. برو فرنگی شو. تار تقدس دارد. مصنوع بشر که نیست، مخلوق حق است. شکوفایی و از این جفنگیات بر آن بزنی اهانت کردهای. از این فقره زیاده بیان کردیم. یقین داریم به خرجش نخواهد رفت.
جمعه 27 ذیالحجه – روز نحسی بود. حسنعلی خبر داد که میرزا جعفر کمانچهکش همه جا اباطیل دهلچی را تصدیق مینماید. انتشار داده که حرف حساب است. هیهات. دوست از پشت خنجر میزند. ما که رفیق گرمابه و گلستان بودیم. آنچه اره کشیدی و گوش خراشیدی تمجید نمودیم. حالیه عداوت مینمایی؟ نمک به حرامی میکنی؟ نهایت غصهدار شدیم.
امروز ملیحه هم برای مشق تار نیامد. میداند خاطرش را میخواهیم دوری مینماید. زیاد ناز دارد. تمام روز تب و تاب داشتیم. خاطر مشوش، جگر خون، دیده گریان. دستمان به مضراب نمیرفت. به قلم التجا نمودیم، بیتی به هم رساندیم:
ما که استاد مسلم بودهایم در زیرافکند عشق تو ما را دریغا ناگهان در زیر افکند
تمام روز به جهت این بیت تقلا نمودیم، آخر هم مرغوب نشد. لامحاله وزنش اشکال دارد، لکن صنعت تجنیس به کار بردهایم، خوب است. این شعرا چه مصیبتی (در اصل: مسیبط) میکشند یک غزل از آب درآورند.
شنبه 28 ذیالحجه – امروز برای دخل و خرجِ قنسرت آمدند. خلوت نمودیم. خوب مداخل کردهایم. قریب 250 کرور. گفتیم ما که به جهت مال دنیا قنسرت نمیدهیم. برای قبول حق است. گفتند پس سهمی به جهت امور خیریه و بهبودی وضع طرب در مملکت تخصیص دهید مأجور میشوید. حرامزادهها کیسه دوختهاند. دیدیم قافیه را میبازیم، درآمدیم که حُکماً چنین میکنیم، لکن فُرجه میخواهیم تا در امور تفحص (در اصل همه جا: تفهس) نماییم. سرشان را به طاق کوبیدیم. بمانند تا تفحص نماییم. خودمان یک اتول حسابی نداریم زیر پایمان، حالیه که مداخل کردهایم میگویند انفاق کنید. خیر. ما که بنا داریم یک ماقسیما بخریم. صنعت جاپون است. اعلی درجه ترقی کردهاند. از جرمانی سبقت گرفتهاند. یحتمل سفری هم به فرنگ میکنیم. قریب سه سال است پاریس را ندیدهایم. دلمان منتهی درجه لک زده است.
یکشنبه 29 ذیالحجه – امروز بلوا شد. شاگردانی که با ما در قنسرت بودند به طلب سهم آمدند. نمیدانیم از کجا خبر شدهاند ما چقدر مداخل کردهایم. یقین داریم کار این جعفرقلی است. همین روزها عذرش را میخواهیم. درآمدیم که این چه بدعت است. ما سنت داریم. شاگرد با استاد قنسرت بدهد، هم متعلم میشود هم مباهی. سهم نداریم. نزد قدما مسبوق به سابقه نمیباشد. این طریقت فرنگی است که چشم به مال دنیا دارد. هر چه هم در صنعت ترقی کند، همه ظواهر است. صنعتِ طربش هم به صنعت ما نمیرسد، به جهت اینکه بواطن را غفلت مینماید. جملگی تصدیق نمودند. بحمدالله غائله (در اصل: قاعله) ختم شد.
دوشنبه غُره محرمالحرام – امروز دهلچی وبلاغ گذاشته انگشت به میرزا جواد رسانده است. زیاد مزه داشت. رودهبر شدیم. متصل به یادش میفتادیم خنده میکردیم. انصافاً حقیقت نوشته است. فرمودیم شاگردان جملگی رؤیت نمایند، بلکه چاپ نموده انتشار دهند. یقین شد کار میرزا جواد و شاگردانش نیست. حالا کار کیست؟ نمیدانیم. هر که هست طبعی دارد، اگرچه در خصوص ما اباطیل به هم رسانیده بود.
به کوشش حسنعلی فشارکی