لذت تار نوازی

لذت تار نوازی

نت تار و سه تار، شعر و موسیقی اصیل ایرانی
لذت تار نوازی

لذت تار نوازی

نت تار و سه تار، شعر و موسیقی اصیل ایرانی

وصیت نامه وحشی بافقی

وصیت نامه وحشی بافقی

روز مرگم، هر که شیون کند از دور و برم دور کنید

همه را مست و خراب از می انگور کنید

مزد غـسال مرا سیر شرابش بدهید

مست مست از همه جا حال خرابش بدهید

بر مزارم مگذارید بیاید واعظ

پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ

جای تلقین به بالای سرم دف بزنید

شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید

روز مرگم وسط سینه من چاک زنید

اندرون دل مــن یک قـلم تاک زنید

روی قبرم بنویـسید وفادار برفت

آن جگر سوخته خسته از این دار برفت

من عاشق تو هستم

من عاشق تو هستم

من عاشق تو هستم

من تو رو می پرستم

یه عمره عاشقانه

دل به دل تو بستم

قسم به خاک پاکت

قسم به آسمانت

تا آخرین نفس من

همیشه با تو هستم

سرزمین من

دنیای من تویی تو

ای غرور من

رویای من تویی تو

ای شکوه من

کعبه من تویی تو

ای غرور من ...

سرزمین من

آخر هر کلامی

چشم و جان من

واژه جاودانی

جان پناه من

قبله عاشقانی

سرزمین من ...

من عاشق تو هستم

من تو رو می پرستم

یه عمره عاشقانه

دل به دل تو بستم

بوسه می زنم

بر گل و سبزهایت

سجده می کنم

بر اوج قله هایت

تکیه می زنم

بر کوه و صخره هایت

ای غرور من...

سرزمین من

آخر هر کلامی

چشم و جان من

واژه جاودانی

جان پناه من

قبله عاشقانی

چشم و جان من ...

سرزمین من ... آه ... سرزمین من

گل گلزار تو را با نفسم می بویم

تو را می بویم

توی دنیای دلم راه تو را می پویم

تو را می پویم

سرزمین من

دنیای من تویی تو

ای غرور من

رویای من تویی تو

ای شکوه من

کعبه من تویی تو

چشم و جان من ...

بوسه می زنم

بر گل و سبزهایت

سجده می کنم

بر اوج قله هایت

تکیه می زنم

بر کوه و صخره هایت

ای غرور من...

گل گلزار تو را با نفسم می بویم

تو را می بویم

توی دنیای دلم راه تو را می پویم

تو را می پویم

اولین سرود ملی ایران - عمو سبزی فروش

خاطره ای به نقل از آقای دکتر جلال گنجی فرزند مرحوم سالار معتمد گنجی نیشابوری ، در زمان قاجاریه:

ما هشت دانشجوی ایرانی بودیم که در آلمان در عهد «احمد شاه» تحصیل می‌کردیم.

روزی رئیس دانشگاه به ما اعلام نمود که همۀ دانشجویان خارجی باید از مقابل امپراطور آلمان رژه بروند و سرود ملی کشور خودشان را بخوانند. ما بهانه آوریم که عدۀ‌مان کم است. گفت: اهمیت ندارد. از برخی کشورها فقط یک دانشجو در اینجا تحصیل می‌کند و همان یک نفر، پرچم کشور خود را حمل خواهد کرد، و سرود ملی خود را خواهد خواند.

چاره‌ای نداشتیم. همۀ ایرانی‌ها دور هم جمع شدیم و گفتیم ما که سرود ملی نداریم، و اگر هم داریم، ما به‌یاد نداریم. پس چه باید کرد؟ وقت هم نیست که از نیشابور و از پدرمان بپرسیم. به راستی عزا گرفته بودیم که مشکل را چگونه حل کنیم. یکی از دوستان گفت: اینها که فارسی نمی‌دانند. چطور است شعر و آهنگی را سر هم بکنیم و بخوانیم و بگوئیم همین سرود ملی ما است. کسی نیست که سرود ملی ما را بداند و اعتراض کند.

اشعار مختلفی که از سعدی و حافظ می‌دانستیم، با هم تبادل کردیم. اما این شعرها آهنگین نبود و نمی‌شد به‌صورت سرود خواند. بالاخره من [دکتر گنجی] گفتم: بچه‌ها، عمو سبزی‌فروش را همه بلدید؟. گفتند: آری. گفتم: هم آهنگین است، و هم ساده و کوتاه. بچه‌ها گفتند: آخر عمو سبزی‌فروش که سرود نمی‌شود. گفتم: بچه‌ها گوش کنید! و خودم با صدای بلند و خیلی جدی شروع به خواندن کردم: «عمو سبزی ‌فروش . . . بله. سبزی کم‌ فروش . . . بله. سبزی خوب داری؟ . . . بله.»

فریاد شادی از بچه‌ها برخاست و شروع به تمرین نمودیم. بیشتر تکیۀ شعر روی کلمۀ «بله» بود که همه با صدای بم و زیر می‌خواندیم. همۀ شعر را نمی‌دانستیم. با توافق هم‌دیگر، «سرود ملی» به این‌صورت تدوین شد:
عمو سبزی ‌فروش! . . . بله.
سبزی کم ‌فروش! . . . . بله.
سبزی خوب داری؟ . . بله.
خیلی خوب داری؟ . . . بله.
عمو سبزی فروش! . . . بله.
سیب کالک داری؟ . . . بله.
زال‌زالک داری؟ . . . . . بله.
سبزیت باریکه؟ . . . . . بله.
شبهات تاریکه؟ . . . . . بله.
عمو سبزی فروش! . . . بله.

این را چند بار تمرین کردیم. روز رژه، با یونیفورم یک‌ شکل و یک ‌رنگ از مقابل امپراطور آلمان،«عمو سبزی‌فروش» خوانان رژه رفتیم. پشت سر ما دانشجویان ایرلندی در حرکت بودند. از «بله» گفتن ما به هیجان آمدند و «بله» را با ما همصدا شدند، به‌طوری که صدای «بله» در استادیوم طنین‌انداز شد و امپراطور هم به ما ابراز تفقد فرمودند و داستان به‌خیر گذشت.!!
داستانی که نقل شد، مربوط به دانشجویان ایرانی است که دوران سلطنت «احمدشاه قاجار» برای تحصیل به آلمان رفته بودند و آقای «دکتر جلال گنجی» فرزند مرحوم «سالار معتمد گنجی نیشابوری» نقل کرده است .

اولین سرود ملی ایران ، آلمان ، قاجاریه ، عمو سبزی فروش ، دکتر گنجی

زندگی

زندگی

چشمای من میل به گریه داره میخواد بباره
دل نمیدونی که چه حالی داره چه حالی داره
از در و دیوار واسه دل میباره خدا میباره
چشمای من میل به گریه داره میخواد بباره
دل نمیدونی که چه حالی داره چه حالی داره
غصه به جز گریه دوا نداره خدا نداره
زندگی آی زندگی خسته ام خسته ام
گوشه ی زندون غم دست و پا بسته ام
زندگی آی زندگی خسته ام خسته ام
گوشه ی زندون غم دست و پا بسته ام
هر چی تو دنیا غمه مال منه
روزی هزار بار دل من میشکنه
دل دیگه اون طاقتا رو نداره خدا نداره
پشت سر هم داره بد میاره خدا میاره
از در و دیوار واسه دل مباره خدا میباره
دل دیگه اون طاقتا رو نداره خدا نداره
پشت سر هم داره بد میاره خدا میاره
غصه به جز گریه دوا نداره خدا نداره
زندگی آی زندگی خسته ام خسته ام
گوشه ی زندون غم دست و پا بسته ام
زندگی آی زندگی خسته ام خسته ام
گوشه ی زندون غم دست و پا بسته ام

کاروان

کاروان

همه شب نالم چون نی که غمی دارم
دل و جان بردی اما نشدی یارم
با ما بودی بی ما رفتی
چون بوی گل به کجا رفتی
تنها ماندم تنها رفتی
چون کاروان رود فغانم از زمین بر آسمان رود
دور از یارم خون می بارم
فتادم از پا به ناتوانی
اسیر عشقم چنان که دانی
رهائی از غم نمی توانم
تو چاره ای کن که میتوانی
گر ز دل برآرم آهی
آتش از دلم خیزد
چون ستاره از مژگانم
اشک آتشین ریزد
چون کاروان رود فغانم از زمین بر آسمان رود
دور از یارم خون می بارم
نه حریفی تا با او غم دل گویم
نه امیدی در خاطر که تو را جویم
ای شادی جان سرو روان
کز بر ما رفتی
از محفل ما چون دل ما
سوی کجا رفتی؟
تنها ماندم، تنها رفتی
چو ن بوی گل به کجا رفتی؟
به کجائی غمگسار من
فغان زار من بشنو بازآ
از صبا حکایتی ز روزگار من بشنو
بازآ بازآ سوی رهی
چون روشنی از دیده ما رفتی
با قافله باد صبا رفتی
تنها ماندم ، تنها ماندم