لذت تار نوازی

لذت تار نوازی

نت تار و سه تار، شعر و موسیقی اصیل ایرانی
لذت تار نوازی

لذت تار نوازی

نت تار و سه تار، شعر و موسیقی اصیل ایرانی

گفتم غم تو دارم

گفتم غم تو دارم

گفتم غم تو دارم، گفتا غمت سر آید

گفتم که ماه من شو، گفتا اگر برآید

گفتم ز مهرورزان، رسم وفا بیاموز

گفتا ز خوبرویان، این کار کمتر آید

گفتم که بوی زلفت، گمراه عالمم کرد

گفتا اگر بدانی، هم اوت رهبر آید

گفتم که بر خیالت، راه نظر ببندم

گفتا که شب رو است او از راه دیگر آید

گفتم زمان عشرت دیدی که چون سر آمد

گفتا خموش حافظ، کاین غصه هم سر آید

حافظ

کمان ابرو

کمان ابرو

مرا چشمیست خون افشان ز دست آن کمان ابرو

جهان بس فتنه خواهد دید از آن چشم و از آن ابرو

غلام چشم آن ترکم که در خواب خوش مستی

نگارین گلشنش روی است و مشکین سایبان ابرو

هلالی شد تنم زین غم که با طغرای ابرویش

که باشد مه که بنماید ز طاق آسمان ابرو

تو کافر دل نمیبندی نقاب زلف و میترسم

که محرابم بگرداند خم آن دلستان ابرو

اگر چه مرغ زیرک بود حافظ در هواداری

به تیر غمزه صیدش کرد چشم آن کمان ابرو

حافظ

ملاقات با دوزخیان

ملاقات با دوزخیان

آن دم که مرا می زده بر خاک سپارید

زیر کفنم خمره ای از باده گذارید

آن دم که مرا می زده بر خاک سپارید

زیر کفنم خمره ای از باده گذارید

تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم

تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم

بر خاک من از ساقه ی انگور بکارید

بر خاک من از ساقه ی انگور بکارید(همخوانی)

آن لحظه که با دوزخیان کنم ملاقات

یک خمره شراب ارغوان برم به سوغات

هر قدر که در خاک ننوشیدم از این باده ی صافی

بنشینم و با دوزخیان کنم تلافی

جز ساغر و پیمانه و ساقی نشناسم

بر پایه ی پیمانه و شادیست اساسم

جز ساغر و پیمانه و ساقی نشناسم

بر پایه ی پیمانه و شادیست اساسم

گر همچو همای از عطش عشق بسوزم...

از عطش عشق بسوزم

از آتش دوزخ نهراسم ... نهراسم

از آتش دوزخ نهراسم ... نهراسم

آندم که مرا می زده بر خاک سپارید

زیر کفنم خمره ای از باده گذارید

آندم که مرا می زده بر خاک سپارید

زیر کفنم خمره ای از باده گذارید

تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم

تا در سفر دوزخ از این باده بنوشم

بر خاک من از ساقه ی انگور بکارید

بر خاک من از ساقه ی انگور بکارید...

همای

همچو فرهاد

همچو فرهاد

همچو فرهاد بود کوهکنی پیشه ما

کوه ما سینه ما ناخن ما تیشه ما

شور شیرین زبس آراست ره جلوه گری

همه فرهاد تراود ز رگ و ریشه ما

بهریک جرعه می منت ساقی نکشیم

اشک ما باده ما دیده ما شیشه ما

عشق شیری است قوی پنجه و می گوید فاش

هرکه از جان گذرد بگذرد از بیشه ما

میرزا عبدالجواد ادیب نیشابوری

موی سپید

موی سپید

موی سپید و توی آینه دیدم

آهی بلند از ته دل کشیدم

تازیر لب شکوه رو کردم آغاز

عقل هی ام زد که خودت رو نباز

عشق باید پا در میونی کنه

تا آدم احساس جوونی کنه

رفته بودم تا مثل یک کبوتر

باز کنم تو آسمون بال وپر

دیدم که شوقی ندارم به پرواز

عقل هی ام زد که خودت رو نباز

عشق باید پا در میونی کنه

تا آدم احساس جوونی کنه

رفتم که با شادی و سازش کنم

گلهای گلدون و نوازش کنم

از دل بی حوصله غمگین شدم

تشنه دلداری و تسکین شدم

تازیر لب شکوه رو کردم آغاز

عقل هی ام زد که خودت رو نباز

عشق باید پا در میونی کنه

تا آدم احساس جوونی کنه