ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
گلچهره
گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد
گلچهره مپرس پروانه ی تو بی تو کجا رها شد
مپرس
مپرس
مرنجان دلت را (خدا را)
رها کن غمت را رها کن
مخور غم مخور غم نگارا
گلچهره مپرس آن نغمه سرا از تو چرا جدا شد
مپرس
مپرس
علی حاتمی
دلشدگان
ما دلشدگان خسرو شیرین پناهیم
ما کشته آن مه رخ خورشید کلاهیم
ما از دو جهان غیر تو ای عشق نخواهیم
صد شور نهان با ما تاب و تب جان با ما
در این سر بی سامان
غمهای جهان با ما
با ساز و نی , با جام می
با یاد وی
شوری دگر اندازیم در میکده جان
جمع مستان غزل خوانیم
همه مستان سر اندازیم
سر اندازیم , سر افرازیم
جز این هنر ندانیم که هر چه می توانیم
غم از دل ها براندازیم براندازیم
ما دلشدگان خسرو شیرین پناهیم
شکوه
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
رمیدی و نرمیدم، بریدی و نبریدم
اگر ز جان ملامت، شنیدم از تو شنیدم
وگر ز کرده ندامت، کشیدم از تو کشیدم
شکوه دارم شکوه دارم با دل بی غمگسارم
مُردم ای مهتاب بسوزی، همچو شمعی بر مزارم
بعد از این یا گردبادم، یا در این صحرا غبارم
تا رسم در رهگذارت، یا رسی در رهگــذارم...
گذشتی و نگذشتم، شکستی و نشکستم
بریدی و نبریدم، گسستی و نگسستم
اگر که خانه به دوشم، اگر که باده پرستم
کجا که با تو نبودم؟! کجا که بی تو نشستم؟!
شکوه دارم شکوه دارم با دل بی غمگسارم
مُردم ای مهتاب بسوزی، همچو شمعی بر مزارم
بعد از این یا گردبادم، یا در این صحرا غبارم
تا رسم در رهگذارت، یا رسی در رهگــذارم...
مهرداد اوستا
این کیست این
این کیست این؟ این کیست این؟ هذا جنون العاشقین
از آسمان خوشتر شده در نور او روی زمین
بیهوشی جانهاست این یا گوهر کانهاست این
یا سرو بستانهاست این یا صورت روح الامین
سرمستی جان جهان معشوقه چشم و دهان
ویرانی کسب و دکان یغماجی تقوا و دین
خورشید و ماه از وی خجل گوهر نثار سنگ دل
کز بیم او پشمین شود هر لحظه کوه آهنین
خورشید اندر سایهاش افزون شده سرمایهاش
صد ماه اندر خرمنش چون نسر طایر دانه چین
بسم الله ای روح البقا بسم الله ای شیرین لقا
بسم الله ای شمس الضحی بسم الله ای عین الیقین
هین رویها را تاب ده هین کشت دل را آب ده
نعلین برون کن برگذر بر تارک جانها نشین
ای هوش ما از خود برو وی گوش ما مژده شنو
وی عقل ما سرمست شو وی چشم ما دولت ببین
ایوب را آمد نظر یعقوب را آمد پسر
خورشید شد جفت قمر در مجلس آ عشرت گزین
من کیسهها می دوختم در حرص زر می سوختم
ترک گدارویی کنم چون گنج دیدم در کمین
ای شهسوار امر قل ای پیش عقلت نفس کل
چون کودکی کز کودکی وز جهل خاید آستین
چون بیندش صاحب نظر صدتو شود او را بصر
دستک زنان بالای سر گوید که یا نعم المعین
در سایه سدره نظر جبریل خو آمد بشر
درخورد او نبود دگر مهمانی عجل سمین
بر خوان حق ره یافت او با خاصگان دریافت او
بنهاده بر کفها طبق بهر نثارش حور عین
این نامه اسرار جان تا چند خوانی بر چپان
این نامه می پرد عیان تا کف اصحاب الیمین
مولوی
یار مرا، غار مرا
یار مرا، غار مرا، عشق جگر خوار مرا
یار تـویی، غار تویی، خواجه نگهدار مرا
نوح تویی، روح تویی، فاتح و مفتوح تویی
سینه مشروح تویی، بر در اسرار مرا
نور تویی، سور تویی، دولت منصور تویی
مرغ که طور تویی، خسته به منقار مرا
قطره تویی، بحر تویی، لطف تویی، قهر تویی
قند تویی، زهر تویی، بیش میازار مرا
حجره خورشید تویی، خانه ناهید تویی
روضه امید تویی، راه ده ای یار مرا
روز تویی، روزه تویی، حاصل دریـوزه تویی
آب تویی، کوزه تویی، آب ده این بار مرا
دانه تویی، دام تویی، باده تویی، جام تویی
پخته تویی، خام تویی، خام بمگذار مرا
این تن اگر کم تندی، راه دلم کم زندی
راه شدی تا نبدی، این همه گفتار مرا
مولوی