لذت تار نوازی

لذت تار نوازی

نت تار و سه تار، شعر و موسیقی اصیل ایرانی
لذت تار نوازی

لذت تار نوازی

نت تار و سه تار، شعر و موسیقی اصیل ایرانی

تعاریف: مقام، دستگاه، ردیف


  • مقام
  •  واژه‌ی مقام در مفهوم موسیقیایی ظاهراً برای نخستین بار در قرن هفتم (  ﻫ . ق ) توسط قطب الدین شیرازی در رساله درة التاج الغرة الدباج  ذکر شده است. مفهوم مقام عمدتاً حاکی از توالی های ویژه‌ای از اصوات در ارتباط با لحن یا ملودی بوده است.  

     در واقع ادوار یا مُدهای موسیقی در رسالات موسیقیایی قرون میانه‌ی اسلامی، به ویژه در مکتب منتظمیه، بر اساس میزان ملایمت معمولاً به سه گونه‌ی اصلی تقسیم می‌شده‌اند: ملایم، خفی التنافر و ظاهرالتنافر. تعداد ادوار در رسالات غالباً 91 و حتی در برخی موارد 133 ذکر شده است، که از این میان 12 دور ملایم که مشهورتر بوده‌اند و رواج بیشتری داشتند تحت عنوان مقام نامیده می‌شدند.

     این مقامات عبارت بوده‌اند از عشاق، نوا، بوسلیک، راست، زنگوله، اصفهان، حسینی، حجازی، زیرافکند، راهوی، عراق و بزرگ. 

  • دستگاه
  •     مفهوم دستگاه در موسیقی معاصر ایران عبارت است از مجموعه ای از گوشه ها که بر اساس منطقی درونی به طور سنتی کنار هم قرار گرفته اند و معمولاً دارای مُدهای خاص خود می باشند، اگرچه این واژه غالباً تداعی‌گر هویت مُدال گوشه‌ی آغازین (در آمد) در هر یک از مجموعه های مذکور نیز می‌باشد. 

       دستگاه را همچنین می توان توالی قسمت های سازی و آوازی دانست که به طور سنتی دارای طرح یک فرم سیکلیک پنج قسمتی متشکل از پیش درآمد، چهارمضراب، آواز، تصنیف و رنگ  می‌باشد.   اگرچه به طور کلی چنین به نظر می رسد که « مفهوم دستگاه امروز محتوای تثبیت شده‌ای را دارا نیست و درباره‌ی ردیف موسیقی سنتی ایران نیز اطلاق می گردد».

     هفت دستگاه اصلی در موسیقی معاصر ایران عبارتند از شور، ماهور، همایون، نوا، سه‌گاه، چهارگاه و راست‌پنجگاه و پنج مجموعه ثانویه که غالباً آواز نامیده می‌شوند و از مشتقات یا متعلقات دستگاه‌های هفت‌گانه‌ی اصلی محسوب می‌گردند عبارتند از بیات ترک، ( بیات زند ) افشاری، ابوعطا، دشتی و بیات اصفهان. 

  • ردیف
  •  مجموعه‌ی الگوییِ آهنگ‌های سنتی موسیقی کلاسیک ایران با نظم و ترتیب ویژه ایی آن را «ردیف» می نامند ( داریوش طلایی) 

       ردیف مجموعه ی کلیه دستگاه ها و آواز های سنتی موسیقی کلاسیک ایران است که در روایت‌های مختلف سازی و آوازی، معمولاً از حدود 250 تا 300 گوشه تشکیل شده است. در واقع ردیف را می توان " قسمت آواز در دستگاه " دانست که « شامل توالی تثبیت شده و مُدَوَنی از گوشه ها است که در مجموع متر آزاد دارند» ( محمد تقی مسعودیه)

      ردیف مبنای آموزش و اجرای سنتی موسیقی کلاسیک ایرانی است و آموزش آن از طریق " سنت شفاهی "  صورت می گیرد . ( مجید کیانی)   به طور کلی مفهوم ردیف در موسیقی کلاسیک ایران را می توان دارای سه جنبه ی اصلی دانست: 

  • ردیف در مفهوم کلی و عام آن عبارت است از ردیف موسیقی ایرانی ، و تعاریف پیش گفته حاکی از این سطح معنایی است.
  • ردیف در معنای خاص آن که عبارت است از نحوه ی تنظیم و تدوین گوشه ها در یک مکتب خاص چنان که یک استاد موسیقی سنتی روایت کرده است.
  • گاهی اوقات نیز واژه ردیف در ترکیب با نام هر یک از زیر مجموعه های سازنده آن ، یعنی دستگاه ها و آواز ها ، به کار می رود و بر نحوه ی قرار گرفتن گوشه ها در هر یک از زیر مجموعه ها دلالت دارد.  بنا براین جنبه‌ی نخست از جنبه‌های سه‌گانه فوق الذکر را می توان تعریفی در سطح انتزاعی و وجه کلی دانست که حاکی از چیستی و ماهیت بنیادین ردیف است؛ این مفهوم انتزاعی در قالب دو جنبه‌ی دیگر متعین و متحقق می‌شود .
  • دکتر هومان اسدی
    فصلنامه ماهور
    سال سوم ، شماره11 ، بهار 80

    داستان عزیز علیه السلام

    مردی وارد باغ شد وباغی دید با درختانی سرسبز سایه هایی گسترده ومیوه هایی زیاد ودر دسترس که بلبلان در آن نوای چهچه سرداده بودند وپرندگان نغمه سرایی می کردند وی ساعتی از وقت خودرا در آنجا به استراحت وتفریح وبهره گیری از جلوه های شکوه وزیبایی باغ گذرانید وسپس زنبیلی را پر از انگور وزنبیل دیگری را پر از انجیر نمود ومقداری نان همراه آنها برداشت وسوار بر الاغش به سمت منزل به راه افتاد ودر همان هنگام که او غرق تفکر در مورد اسرارعالم وعظمت هستی بود راهش را گم کرد ونشانه های آن بر او مشتبه شد وناگاه خود را در دهکده ای ویران شده یافت که نشان از قومی هلاک شده وگرفتار آمده دردام مرگ واز هم دور شده داشت خانه ها ویران وآثار خرابه ها هم محو شده بودند وآن جا پراز اجساد فرسوده واستخوان های پوسیده بود.

    از الاغش پیاده شد وزنبیل ها را کنار خود گذاشت و افسار الاغ را بست وبه دیواری تکیه زد تا اندکی به خود آید وتوان فکرش باز گردد وسپس آنجا  را برای استراحت مناسب یافت .نسیم خنکی می وزید واو عنان عقل وفکرش رارها کرده بود تا درمورد آن مردگان وحشر ونشر آنان به تفکر بپردازد واین که چگونه آن اجساد پوسیده بهداز اینکه خوراک زمین شده تبدیل به خاک می شوند وباران های زیاد از آسمان برآن خاک ها می بارد دوباره زنده می شوند ؟سپس افکارش به وهم وسکوت تبدیل یافت وچشمانش بسته وزانوهایش سست شد وبه خوابی عمیق فرو رفت انگار که او نیز به مردگان ملحق شده بود.

    صد سال پیاپی گذشت کودکان پیرشدند وپیران از دنیا رفتند نسل هایی از میان رفتند وبناهایی ویران گشتند وعزیز در همان مکان مانند جسدی بدون روح افتاده بود استخوانهایش پوسیده ومفاصلش از هم جدا شده بود تا اینکه از خداوند خواست قضیه ای را که مردم در آن سرگردان بودند ودر مورد آن اختلاف داشتند با حقیقتی ملموس که در حس آن ها بگنجد و چشمانشان نظاره گر آن باشد حل وفصل نماید پس استخوان های عزیز را جمع واعضایش را مرتب نمود واز روح خود در او بدمید وعزیز آفرینشی کامل یافت ودارای بدنی تنومند شد ودر این هنگام بود که به پا خواست انگار که از خواب بیدار شده است وبه دنبال الاغش می گشت وخوراکی هایش را سراغ می گرفت.

    در این هنگام فرشته ای نزد او آمد واز او پرسید: ای عزیز ! به گمانت  چه مدت درخواب بوده ای ؟ عزیز بدون هیچ اندیشه وتفکری جواب داد روزی یا نصف روزی درنگ نموده ام فرشته گفت بلکه صد سال در این حالت میان این اجساد بوده ای وآسمان باران ها بر تو باریده است وباد های زیاد بر تو وزیده است وبه رغم گذشت این همه سال های طولانی وحوادث پیاپی خوراکت همچنان سالم است ونوشیده انی ات تغییر نکرده است اما به الاغت بنگر که چگونه استخوانها یش پرا کنده گشته ورگ هایش  از هم گسیخته است وخداوند بلند مرتبه به تو نشان خواهد داد که این استخوانها را چگونه به هم پیوند می دهد وزنده می گرداند تا تو به زنده شدن مردگان اطمینان قلبی پیدا کنی وایمانت به روز آخرت افزوده گردد وتو را نشانه ای برای مردم گرداند تا آنها را از تاریکی شک وتردید برهاند وراه های ایمان را که بر آنها مشکل وبسته گشته است برایشان روشن نماید

    وعزیز چون بنگریست الاغش را به همان وضع ونشانه های سابق یافت که بر روی پاهایش ایستاده وشریان زندگی در گوشت وبدنش جریان یافته بود در این هنگام عزیز گفت :می دانم که خداوند بر هر چیز تواناست

    الاغش را گرفت وبه سمت  خانه اش به راه افتاد راه نشانه ها .منازل رادید که تغییر کرده بودند واو گذشته اش را همانند رویایی بسیار دور به یاد آورد...تا این که به منزلش رسید ور درآن پیرزنی را یافت که فرسوده شده وقامتش خمیده شده بود اما به رغم گذشت روزها وسال ها همچنان سرپا بود اگر چه بیناییش را از دست داده بود این پیرزن کنیز عزیز بود که عزیز در بهار جوانی وطراوت زندگانی او را تنها گذاشته بود.

    عزیز از او پرسید آیا این منزل عزیزاست. پیر زن گفت بله این منزل عزیز است واشک از دیدگانش جاری گشت وگفت عزیز رفت ومردم او را فراموش کردند ومدت زمانی  طولانی است که تاکنون من از کسی نامی  از عزیز نشنیده ام عزیز گفت من عزیز هستم وخداوند صد سال من را به عالم مردگان برد واکنون دوباره من را زنده نمود وبه زندگی بازگردانده است پیرزن آشفته گشت وابتدا از پذیرش ادعای او سرباز زد سپس گفت عزیز مرد نیکوکار بود ودعایش همواره قبول می شد وهر چیزی را که ازخداوند طلب می نمود به او عطا می کرد وهر بیماری را که ادعا می کرد شفا می یافت پس تو هم از خداوند بخواه که جسم من را سالم سازد وبیناییم را بر گرداند عزیز دعا کرد وزن بلا فاصله بینا گشت وچشمانی سالم وچهره ای شاداب یافت ودست ها وپاهای عزیز را بوسید ودر همان هنگان نزد قوم بنی اسرائیل که فرزندان ونوادگان عزیز هم در میانشان بودند رفت که عده ای از آنان هم عصران عزیز هم در میان آنها بودند که آب ورنگ جوانی از آنان رفته بود و روزگار استخوان هایشان را سست کرده بود زن در میان آنان فریاد زد عزیزی را که صد سال پیش گم کرده بودید خداوند در سن جوانی وشادابی به سوی شما بازگردانده است.

    عزیز با بدنی تنومند و افراشته در میان آنان پدیدار گشت اما آنان توضیحات او را انکار کردند و آن را دروغی بزرگ پنداشتند و تصمیم گرفتند که او را با نظر و گفت وگو بیازمایند و با حجت و برهان او را امتحان کنند. یکی از فرزندانش گفت: پدرم برروی کتفش نشانه ای داشت که با آن تشخیص می شد و چون کتفش را نگاه می کردند فرزندانش آن نشانه را شناختند و نوه هایش آن نشانه را آن گونه که شنیده بودید یافتند اما آنان خواستند که اطمینان خاطر یابند و یقین حاصل کنند و هر گونه  شک و شبهه ای را از خود دور نمایند و از این رو یکی از بزرگان آن ها گفت به ما گفته شده است که از زمان حمله ی بخت نصر به بیت المقدس و سوزاند شدن تورات بر روی زمین به جز چند نفر اندک دیگر کسی تورات رااز حفظ نداشت ویکی از آن کسانی که تورات را حفظ کرده بود عزیز بود پس اگر تو عزیز هستی از تورات آن چه را که حفظ نموده ای برمابخوان  وعزیز تورات را بدون هیچ انحراف و کم و کاستی بر ایشات خواند وحتی آیه ای ازآن را ترک نکرد

    در این هنگام همگی با او دست دادند و سخنانش را باور نمودند و به او تبریک گفتند اما به علت شقاوتی که داشتند به ایمانشان چیزی افزوده نشد بلکه بر کفرشان افزوده شد و گفتند عزیز پسر خداست.

    منبع: قصه های قرآن مترجم صلاح الدین توحیدی

    بهار

    گفت پیغمبر به اصحـاب کبـار

    تـن مپـوشــانیـد از بــاد بهـــار

    کآنچه با برگ درختان می کند

    با تن و جان شما آن می کند

    فصول زندگی لودویک وان بتهوون

    لودویک وان بتهوون

    بتهوون در سال 1770 دیده به جهان گشود. از پنج سال اول زندگی وی اطلاع زیادی در دست نداریم که بدانیم آن دوره فصل خوب بوده است یا فصل بد. ولی می دانیم از سال 1776 به بعد کودکی دلپذیر و خوشایندی داشته است. اگر چه خانواده اش فقیر بودند و پدرش مردی سخت گیر و خود رای بود، ولی از خوش اقبالی اش مادری دلسوز و مهربان داشت و در حضور مادرش اوقات خوشی را سپری کرد. و نیز دوستان و مجالی برای تفریح داشت.

    بتهوون کوچک با اجرای اولین کنسرت خود در بُن[a1]  زادگاهش - در سال 1778 به عنوان کودک نابغه شناخته شد. سال بعد او به مطالعه موسیقی زیر نظر موسیقی دانی خوش نام مدیر ناشنال ﺗﺌﺎتر پرداخت، آن موسیقی دان خیلی زود نبوغ وی را کشف کرد و زیر بال و پرش را گرفت. پس از طی دو سال هنر آموزی در سال 1981 زمانی بتهوون فقط 11 سال داشت، سه سونات[a2]  و یک کنسرت برای پیانو نوشت که همگی بلافاصله منتشر شدند. همان سال، او دلیلی دیگر برای احساس خوشبختی یافت: او در بُن با خانواده ای آشنا شد که به او پیشنهاد محیطی مجهز دادند و نبوغ موسیقیایی اش را پرورش دادند. همان گونه که خودش اضهار می کند، خانه آنها «پناه و مجالی برای خوشبختی» بود.

    در 1784 - هنگامی که تنها 14 سال داشت - به استقلال مالی رسید. آن سال وی با حقوقی عالی به عنوان دستیار اُرگ نواز دربار بُن منصوب گردید. بدین ترتیب او توانست همه افراد خانواده اش را تحت پوشش خود بگیـرد. پـدرش معتـاد الکلـی شـد و مادرش سخت در بستر بیمـاری افتـاد، او می بایست از دو برادر کوچک ترش مراقبت و نگهداری می کرد.

    سه سال بعد، در 1787، رﺅیای بزرگ بتهوون به حقیقت پیوست: او بُن را برک کرد و به وین[a3]  مهاجرت کرد. وین قطب فرهنگی آن روزگار بود که همه هنرها به ویژه موسیقی در آنجا پیشرفت می کرد و شکوفا می گردید. گروه های موسیقی در خیابان ها ساز می زدند و شهر را مملو از نوای موسیقی می کردند و این در حالی بود که ﺗﺌﺎﺗﺮها و آموزشگاه ها همیشه لبریز از تماشاچی و هنرجو بود. آنجا بود که بتهوون جوان برای اولین بار موتزارت[a4]  را ملاقات کرد و مورد تشویق و دلگرمی او قرار گرفت. بتهوون قطعه ای را فی البداهه با پیانو نواخت، ولی موتزارت در این نوازندگی تردید داشت چرا که معتقد بود مرد جوان آن قطعه را قبلاً حفظ کرده است.

    سپس بتهوون از موتزارت درخواست کرد تا خود موتزارت موضوع را تعیین کند و او دوباره قطعه را بداهه نواخت. وقتی بتهوون قطعه را به پایان رساند، موتزارت اظهار داشت: «این جوان روزی دنیا را متحیر خواهد کرد.»

    ولی از آنجایی که او سرپرست خانواده اش بود، باید به بُن بازمی گشت و به همین دلیل اقامت بتهوون در وین چند ماه بیشتر طول نکشید. آن سال مادرش از دنیا رفت و پدرش همچنان الکلی باقی ماند. این رخداد ناوشایند فصل زندگی بتهوون را عوض نکرد؛ اگر چه بزودی ترتیبی داد تا کمک هزینه معلولیت جسمی پدرش را از دولت دریافت کند تا بتواند از با آن از پدرش مانند دو برادر کوچک ترش نگهداری کند.

    بتهوون در سال 1789 پرنس ماکسیمیلیان[a5]  را ملاقات کرد و مورد تکریم و احترام وی واقع شد و تحت حمایت او قرار گرفت. آن سال بتهوون در سن 19 سالگی با مساعدت پرنس وارد دانشگاه شد، جایی که در آن فرصت یافت به مطالعه آثار فلاسفه و نویسندگان هم عصر خودش چون کانت[a6] ، شیلر[a7] ، گوﺋﺖ[a8] ، و برخی دیگر بپردازد. سال بعد، اولین قطعه مهم موسیقی بتهوون منتشر شد، و داشتند او را به عنوان یک آهنگ ساز می شناختند.

    در 1971، در سن 21 سالگی، وارد انجمن عالی گردید. او گران ترین سالن ها را جهت تدریس موسیقی به خود اختصاص داد و وارد محافل متداول آن روزگار گردید. یک سال بعد، آهنگ ساز بزرگ هایدن[a9]  که مهارتش را در نواختن قطعات عاشقانه شنیده بود را ملاقات کرد. هایدن با اشتیاق بتهوون را به وین دعوت کرد. بتهوون دوباره با خوشحالی بُن را به قصد وین ترک کرد این بار به عنوان شاگرد هایدن. رﺅیایی دیگری در زندگی اش رنگ واقعیت به خود به خود گرفت. حالا او 22 ساله بود.

    فصل سال 1972 به بعد

    به هر حال، بتهوون به تجربیاتی که در وین انتظار آن را داشت، دست نیافت. هایدن دیگر جـوان نبـود و مشغله های بسیـار دیگـری هم داشت که موجب بی تفـاوتی اش به شـاگرد نابغه اش می شد. در سـال 1973، بتهـوون سرخورده و ناکام مجبـور بـود برای ادامه مطالعاتـش سراغ موسیقی دان های کم شهرت تری برود. سال بعد، دعوت و میزبانی پرنس را پذیرفت که البته اقامت وی در آنجا زیاد طول نکشید، چرا که بتهوون جوّ کاخ پرنس را مخالف روحیات خود یافت. او تکنون برای حمـایت مالـی از خویــش می بایست به تدریـس موسیقی به هنـرجویـانی از اقشــار مختلف می پرداخت.

    ضربه بزرگی که در سال 1794 خورد خصوصی تر بود: بتهوون کم کم متوجه شد که مشکل شنوایی دارد. در آن هنگام او 24 سال داشت. در 1795، مشکل دیگری بر نگرانی اش افزود: بتهوون اولین کنسرت بزرگش را در وین داد، کنسرتو شماره 2، اجرایی برای پیانو و ارکستر. قطعه ای بدیع و نو بود، قطعه خیره کننده ای که مردم را به این فکر واداشت که بتهوون منظر و دید فیلسوفانه تری را وارد موسیقی می کند. ولی وینی ها که عادت به موسیقی و سرگرمی های شاد داشتند، جایگاه های خود را با جدیت رزرو کرده بودند.

    بتهوون به اجرای کنسرت در شهرهای دیگری چون نورنبرگ[a10] ، برلین[a11] ، درسدن[a12] ، و پراگ[a13]  ادامه داد. اگرچه این کنسرت ها با موفقیت بسیاری همراه بود، اما در یکی از این کنسرت ها در نهایت ترس فهمید که مشکل شنوایی اش بدتر شده است. او کم کم صدایی شبیه به شر شر آبشار در گوشش شروع شد. و او همیشه نمی توانست حرف ها و صحبت ها را به روشنی بفهمد. او در ابتدا موضوع را مخفی نگه داشت. ولی در طول چند سال بعد (1800 1797)، وضعیت  به صورت فاجعه درآمد: او تقربیاً شنوایی اش را به طور کامل از دست داد. در سال 1801 تصمیم گرفت با یکی از دوستان صمیمی اش موضوع را به طور محرمانه در میان بگذارد و طی نامه ای برایش نوشت: «عضو بسیار حیاتی بدنم (شنوایی ام) به شدت صدمه دیده و روز به روز به شدت بدتر می شود و این موضوع مرا بی نهایت مضطرب ساخته است. نمی دانم که آیا دیگر بهبودی پیدا خواهم کرد یا نه.»

    او برای پزشک اش نیز نوشت: «در طی دو سال گذشته، از اجتماع و مردم دوری کردم من نمی توانم به مردم بگویم که کر شده ام. خیلی وحشتناک است.» در 1802، پزشک معالج او به وی توصیه کرد تا تابستان را برای استراحت استعلاجی در روستای حومه شهر بگذراند. ولی آن تابستان، تابستانی پر از ﻳﺄس و ناامیدی بود. بتهوون نامه ای به برادرانش نوشت مشروط بر آن که بعد از مرگش آن را بخوانند که خود به نوعی وصیت نامه وی بود. در آن زمان، او 32 سال داشت. در یکی از مدارک به دست آمده در میان چیزهای دیگر، گفته: «می خواهم به زندگی ام پایان بدهم، ولی موسیقی مانع از این کار می شود. در تمام این مدت، هرگز رنگ خوشی را ندیدم. از زمانی که در جمع دیگران بودن، با دوستان حرف زدن، و شنیدن و شنیده شدن برایم امری غیر ممکن شد، طور زندگی می کنم که انگار در تبعید به سر می برم. احساس می کنم موجود بیچاره ای هستم.»

    همان سال، ﻳﺄس دیگری به زندگی بتهوون افزوده شد. زن مورد علاقه او، گوییلیتا گوییچیاردی[a14]  که گفته می شود زنی سبک سر و خودسر بوده است، پس از دو سال خویشی، او را رها کرد؛ ﻳﺄسی که با بیماری اش درآمیخت و زندگی اش را به بدترین بحران ممکن کشاند. بتهوون به فکر خودکشی افتاد. او نمی دانست که زمانی فصل بد زندگی اش جای خود را به فصلی خوب خواهد داد.

    عرصه موسیقی هم که تنها تسلی اش به شمار می رفت، اوضاع چندان بهتری نداشت. در 1805، تنها ملودرام بتهوون با نام فیدلیو[a15]  اجرا گردید. اگر چه این اثر بعدها یک شاهکار شناخته شد، در آغازین روزهای پس از تولید با شکستی کلی مواجه شد که پس از سه روز اجرا تعطیل گردید. این شکست سال بعد هم تکرار شد. فیدلیو بار دیگر به شکل جدیدی به اجرا درآمد، ولی فقط دوبار اجرا شد و سالن نمایش تقریباً خالی و درآمد حاصل از آن نیز ناچیز بود.

    بین سال های 1807 تا 1809 اوضاع بدتر هم شد.بتهوون شکست عشقی دیگری را تجربه کرد. او عاشق زن جوان مجارستانی از یک خانواده اشرافی به اسم تِرِزا وُن برونشویک[a16]  شد. آن ها با هم نامزد شدند، ولی مادر دختر مخالفت کرد و اجازه نداد همدیگر را ببینند. و به این ترتیب نامزدی آنها به هم خورد.

    بتهوون دچار بحران مالی نیز شد. در 1808، تصمیم گرفت وین را برک کند و به کاسل[a17]  برود و در آنجا رهبری گروه کُر را بپذیرد. ولی چند تن از دوستانش پا در میانی کردند و او را یاری کردند تا از کمک هزینه دولتی بهرمند گردد و بدین ترتیب در وین ماند. در 1809، وضعیت بدتر شد: ارتش ناﭘﻠﺌﻮن شهر وین را پس از چنان حمله سهمگینی به تصرف خود درآورد که شهر دچار اختلال و تشنج شد. اعضای دربار سلطنتی و همه نجیب زادگان شهر را ترک کردند در حالی که خیابان ها و خانه های شهر در هرج و مرج و آشفتگی فرو رفته بود.

    بتهوون پناهگاهی پیدا کرد، گوش های دردمندش را با بالش پوشاند تا از صـدای کر کننده توپ ها در امان باشد. زندگی معمولی در وین دچار ایست و وقفه شده بود. ارز رایج بی ارزش شد، قیمت ها بالا رفتند و تورم بیداد می کرد. کمک هزینه زندگی بتهوون تقریباً خشکید و حتی اغلب پول کافی برای غذا نداشت. در همان زمان از درد کشنده شکم رنج می برد. با لباس هایی مندرس، بیمار و قامتی خمیده در مراسم تدفین معلم قدیمی اش هایدن شرکت کرد؛ مراسمی با همراهی گارد اشغالگر سربازان ارتش فرانسه.

    ولی بالاخره در نقطه ای از سال 1809، این فصل بد برای بتهوون پایان یافت.

    فصلی جدید از 1809 به بعد

    درست پس از شروع این فصل در 1810 بتهوون بالاخره به احقاق هدفی بزرگ نایل آمد: او با خانمی زیبا و باهوش به نام بِتینا برِنتانو آشنا شد کسی که خودش را وقف او کرد مرهمی بر تجربه های شکست های عشقی بتهوون با زنان دیگر گردید. او در نامه ای به گوته[a18]  نوشت: « نزدیک شدن به بتهوون، سبب می شود تا از دنیا را فراموش کنم.»

    مهم ترین واقعیت این بود که بتهوون در این فصل دلپذیر توانست بر تقدیر شوم خود پیروز شود - که همان مشکل ناشنوایی اش بود. این مشکل دیگر آزارش نمی داد، گرا که راه حلی برای آن یافته بود: او تکه ای چوب کمک شنیداری اساساً بکه چوبی بلندو باریک را بین دندان هایش نگه می داشت و یک سر چوب را به پیانو می چسباند؛ این وسیله به او اجازه می داد تا صدای موسیقی را از طریق دهان با گوش درونی بفهمد.

    ایام خوشی در جهات دیگر نیز از راه رسیدند: بتهوون در 1812 با گوته آشنا شد و به رغم تفاوت سنی آن دو (بتهوون 42 ساله و گوته 62 ساله) دوستی گرم و صمیمانه ای بین آن دو شکل گرفت. وقتی آن دو در خیابان های وین قدم می زدند، مردم به آن ها تعظیم می کردند حرکتی که موجب آزار گوته می شد ولی به نظر بتهوون موهبتی الهی بود. او یک بار به شوخی به گوته گفت: «نگران نباشید عالیجناب، ممکن است این تعظیم ها فقط برای من باشد.»

    در سال 1813، قدرت ناﭘﻠﺌﻮن در حال کم شدن بود و بتهوون با شور و اشتیاق شروع به نوشتن موسیقی پیروزی ولینگتون[a19]  کرد که موفقیتی بلاواسطه و آنی را یرای او به ارمغان آورد. سال بعد، پس از سقوط ناﭘﻠﺌﻮن، بتهوون همان اثر را در کنگره ای که در شهر وین برگزار شد، اجرا کرد. در آن کنگره که سزار روسیه، امپراتور اتریش، پادشاهان دانمارک، پروس[a20]  و بایرن[a21] ، «شاهزاده ها، وزرا، سیاستمدارها، و استاندارها حضور داشتند، بتهوون را مورد تجلیل و تشویق خود قرار دادند. و آن کنسرت، کنسرت جشن پیروزی بود.

    از آن پس، زندگی بتهوون رو به تعالی گذاشت. در سال 1814، ملودرام فیدلیو او که چند سال پیش از آن با شکست مواجه شد به شکل بهتری مورد تجدید نظر قرار گرفت و دوباره در وین به اجرا درآمد، فصل خوبی که در آن قرار گرفته بود خیلی خوب به کمکش شتافته بود و موفقیتی بی نظیر برای او شد. فیدلیو در شهرهای دیگر اروپا همچون پراگ، لایپزیک و برلین مجدداً اجرا شد و همیشه مورد تحسین قرار گرفت.

    هنگامی که شهرت و اعتبار بتهوون به نقطه اوج خود رسید، درآمدش به طرز چشم گیری افزایش یافت. اجراهای او مورد توجه هزاران نفر مِن جمله بسیاری از افراد صاحب نام گردید. دولت اتریش سالن های دولتی اش را برای اجراهایش به او پیشنهاد کرد. و دوستانش دور او را گرفتند و او را به یک زنـدگی پر جنب و جوش اجتمـاعی کشاندند. او مکـرراً به کافه ها و رستورانهایی در وین که قبلاً بتهوون افسرده با آن بیگانه شده بود، می رفت، لطیفه تعریف می کرد و شامپاین می نوشید. او در خیابان های وین قدم می زد، جلوی مغازه ها می ایستاد و ویترین مغازه ها را نگاه می کرد یا چیزی می خرید و با مردم گفت و گو می کرد.

    در پارک مرکزی وین - به نام پراتر بچه ها به او گل می دادند. بعد از قدم زنی به کافه پر سر و صدای پارک به دیدن دوستانش می رفت جایی که تمام مسایل هنری و فکری آن زمان در میان دود سیگار و بوی الکل حل و فصل می شد. او برای گفتگو با آن ها دفترچه یادداشتی به آن ها می داد تا سؤالات و نظرات شان را در آن بنویسند. او سؤالات آن ها را شفاهاً به راحتی و با شوخ طبعی پاسخ می داد.

    در این فصل خوب، همچنین زنانی که قبل از این به بتهوون بی اعتنایی کرده بودند به پر کردن زندگی او پرداختند. آن ها جوان، زیبا، و از طبقه اجتماعی بالاتری بودند. زندگی نامه نویسانی که به زندگی وی پرداختند، گزارش کرده اند که آن ها پانزده نفر بوده اند: علاوه بر بتینا برنتانو[a22] ، می توان از دوروتی فون اِرتمان[a23] ، ماریان فون وسترهولت[a24] ، اِلِنور فون برونیک[a25] ، راشل فون انسه[a26] ، و ژوزفین فون برونشویک[a27]  (خواهر ترزا فون برونشویک که در سال 1807 نامزد بتهوون بود تا زمانی که مادر دختر نامزدی آن ها را به هم زد) نام برد. گیولیِتا گوییچیاردی همان زن ایتالیایی که او را در سال 1802 ترک کرده بود و او را به فکر خودکشی انداخته بود نیز بازگشت، ولی بتهوون دیگر به او علاقه ای نداشت.

    بازدهی موسیقیایی بتهوون در پهنه زندگی حرفه ای حیرت انگیز بود: او 32 سونات برای پیانو نوشت، قطعه معروف موسیقی با کلام[a28]  میزا سولِمنیس[a29]  را خلق کرد، و قطعه سمفونی نهم را به پایان رساند. قطعه موسیقی با کلام میزا سولِمنیس وصیت بتهوون به خدا در سال 1820 تکمیل شد. از آن هنگام، بتهوون دورنمایی معنوی داشت.

    در همان سال (1820)، بتهوون به عنوان شهروند اول شهر وین معرفی شد، افتخاری که موجب به خـود بالیـدنش گردید. در سال 1825 در سن 55 سـالگی در روی بلنـدترین قله زندگی اش قرار گرفت: سمفونی نهم وی در وین اجرا شد و موفقیت بی سابقه ای را برایش به ارمغان آورد. شنوندگان حاضر به شدت به وجد آمده بودند چنان که بتهوون به شدت عنان از کف داد. زمانی که کنسرت به پایان رسید، چند تن از کارگران ﺗﺌﺎتر مجبور شدند او را بیرون ببرند، چون او بیهوش شده بود.

    فصل بعد از 1825

    با شروع 1825، بتهوون با مشکلات جدی جسمانی، آرتروز و چشم درد مواجه شد. او در خانه می ماند و اغلب در بستر استراحت می کرد. او مجبور شد از برادرش کمک بخواهد و به خانه او در حومه شهر برود و در اتاقکی بماند و با یک پرهیز غذایی نامناسب زندگی بگذراند. سال بعد (1826)، اوضاع بدتر شد. دوستان بتهوون او را ترک کردند، او آهنگ سازی را رها کرد و دیگر آثارش به اجرا درنیامد. پس از موفقیت سمفونی شماره نه در 1825، هیچ کنسرتی آثارش را نمایش نداد. او در کمال ناامیدی در دفتر خاطراتش می نویسد: «انگار مجلس اعلی وین فقط به رقص، اسب سواری و شرکت در باله[a30]  علاقمند است.»

    بتهوون تلاش کرد تا آثارش را منتشر کند، ولی فصل بد وی اجازه این کار را به او نداد و ناکام ماند. دربار سلطنتی که قبلاً از بو حمایت می کرد، در این هنگام از او رو برگردانده بود. اواخر 1826، در یک روز سرد ماه دسامبر، او برادرش را که دیگر مایل به نگهداری از او نبود را ترک کرد و به رغم اینکه برادرش یک کالسکه شخصی داشت، آن را در اختیار او قرار نداد و او سوار بر ارابه شیر فروش به وین بازگشت. درنتیجه، بتهوون با بیماری وخیم ذات الریه به وین برگشت.

    چند روز بعد، سلامت وی رو به وخامت بیشتری گذاشت: پاهایش متورم شده بودند و درد شکم عذابش می داد. در 3 ژانویه 1827، وصیت نامه اش را نوشت. او علیل و ناتوان به دو تن از دوستانش که به عیادت او آمده بودند شکوه می کند که او را در زندگی تنها گذاشته اند و هیچ خانواده ای ندارد تا از او مراقبت کنند. او در کنار خود تصویری از ترزا برونشویک همان زنی که دو دهه پیش از این نامزدش بود را نگه داشته بود.

    در 24 مارس 1827، پایان ماجرا فرا رسید. بتهوون از دو تن از دوستانش خواست تا برایش شراب راین درست کنند. ولی دیگر دیر شده بود.  دو روز بعد در 26 مارس 1827، بتهوون بزرگ در سن 57 سالگی در حالی که توفان سهمگینی شهر وین را برآشوفت، درگذشت.

     

     

    نتیجه

    این چکیده زندگی نامه نشان داده است که در زندگی بتهوون فصل خوب در سال 1776 و فصل بد در سال 1792 آغاز گردیده است. سپس فصل خوب جدیدی در سال 1809 شروع که پس از آن فصل بدی در سال 1825 شـروع شد. بر مبنـای تغییـرات فصلـی در زندگی بتهـوون که با تاریخ های افراد دیگری که در پیش داریم درآمیخته، می توانید دریابید که فصول خوب و بد خودتان در آینده چگونه خواهد بود.

     [a1]Bonn

     [a2]Sonata: قطعه موسیقیایی متشکل از 3 یا 4 بخش که برای پیانو یا برای پیانو و یک ساز دیگر می نویسند

     [a3]Vienna

     [a4]Mozart

     [a5]Prince Maximilian

     [a6]Kant

     [a7]Schiller

     [a8]Goethe

     [a9]Haydn

     [a10]Nuremberg

     [a11]Berlin

     [a12]Dresden

     [a13]Prague

     [a14]Guilietta Guicciardi

     [a15]Fidelio

     [a16]Theresa von Brunschwick

     [a17]Kassel

     [a18]Goethe

     [a19]Victory of Wellington

     [a20]Prussia

     [a21]Bavaria

     [a22]Bettina Brentano

     [a23]Dorothy von Ertmann

     [a24]Marianne von Westerholt

     [a25]Eleonore von Breunig

     [a26]Rachel von Ense

     [a27]Josephine von Brunschwick

     [a28]Oratorio

     [a29]Misa Solemnis

     [a30]Ballet

    دستگاه های موسیقی اصیل ایرانی

    دستگاه های موسیقی اصیل ایرانی

     

    دستگاه شور

    درآمد اول

    درآمد دوم

    درآمد خارا

    سلمک

    شهناز

    قرچه

    رضوی

    حسینی

    بیات کرد

    ملانازی

    زرجه بوستان

    حزین

    دوبیتی

    اوج

    کرشمه

    گریلی

    زیرکش سلمک

    بزرگ

    رهاوی

    رهاب

    محمد صادق خانی

    عقده گشا

    مجلس افروز

    صفا (گلریز)

    غزال

    قجر

    پنجه شعری

    نغمه

    ساقی نامه

    مثنوی


    دستگاه ابوعطا

    درآمد اول

    درآمد دوم

    حجاز

    چهارپاره

    بغدادی

    خسروشیرین

    گبری جمله اول

    گبری جمله دوم

    گبری جمله سوم

    گبری جمله چهارم

    سیخی جمله اول

    سیخی جمله دوم

    سیخی جمله سوم

    سیخی جمله چهارم

    رامکلی جمله اول

    رامکلی جمله دوم

    یتیمک

    یتمک ضربی

    شمالی

    یقولونه

    وفا

    ده ناصری

    گیلکی

    سارنگ

    ساقی نامه

    مثنوی


    آواز دشتی

    درآمد اول

    درآمد دوم

    عشاق

    دیلمان جمله اول

    دیلمان جمله دوم

    دشتستانی جمله اول

    دشتستانی جمله دوم

    غم انگیز

    گیلکی

    بیات کرد

    بیدکانی

    چوپانی

    حاجیانی کوچه باغی

    بیات قلندر

    کرشمه

    سملی

    ساقی نامه

    مثنوی


    آواز افشاری

    درآمد اول

    درآمد دوم یا جامه دران

    عراق

    اوج عراق یا نهیب

    قرایی

    حزین

    محیر

    آشور

    صدری

    رهاب

    نیشابورک

    تخت طاقدیس

    نیریز

    حصار

    بسته نگار

    ساقی نامه

    مثنوی


    آواز بیات ترک

    درآمد اول

    در آمد دوم

    درآمد سوم

    جامه دران

    نیش دشتی

    داد

    فیلی

    شکسته

    شکسته قره باغ

    دو گاه

    روح الارواح

    قطار

    شهابی جمله اول

    شهابی جمله دوم

    مهربانی

    خسروانی

    نغمه

    نیشابورک

    کرشمه

    قرایی

    یک گاه

    ابوالچپ

    مهدی ضرابی

    محمد صادق خانی

    ساقی نامه

    مثنوی


    ماهور


    همایون

    درآمد اول

    درآمد دوم

    چکاوک

    بیداد

    نی داوود

    شوشتری جمله اول

    شوشتری جمله دوم

    راز و نیاز جمله اول

    راز و نیاز جمله دوم

    بختیاری

    طرز

    لیلی و مجنون

    بیات راجه

    عشاق

    منصوری

    مولف

    راوندی

    نوروز عرب

    نوروز صبا

    نوروز خارا

    نفیر

    فرنگ

    کرشمه

    موالیان

    غریبی

    باوی

    ابوالچپ

    میگلی

    زابل

    نیریز

    بیات عجم

    ده ناصری

    عزال

    ساقی نامه

    مثنوی


    بیات اصفهان

    درآمد اول

    درآمد دوم

    جامه دران

    بیات راجه

    عشاق

    سوز و گداز

    نغمه

    حزین

    رازو نیاز

    بوسلیک

    کرشمه

    بیات شیراز

    تحریر دو تکه

    جغتایی

    گوشه

    لحن

    ساقی نامه

    صوفی نامه

    رهاب

    مثنوی


    سه گاه

    درآمد اول

    درآمد دوم

    زابل

    مویه

    شکسته مویه

    پنجه مویه

    مخالف

    مثنوی مخالف

    مغلوب

    حصار

    هدی پهلوی

    جغتایی

    معربد

    لزگی

    کهگیلویه

    حزان

    کرشمه

    ساقی نامه

    مثنوی


    چهارگاه

    درآمد اول

    درآمد دوم

    زابل

    مویه

    شکسته مویه

    پنجه مویه

    حصار

    مخالف

    مثنوی مخالف

    مغلوب

    هدی پهلوی

    رجز

    نغمه

    مویه صغیر

    گبری زابل

    معربد

    کرشمه

    حزین

    ساقی نامه

    مثنوی


    راست پنجگاه

    درآمد اول

    درآمد دوم

    پروانه

    زنگوله

    نغمه

    بیات عجم

    بحر نور

    قرچه

    رضوی

    چکاوک

    طرز

    لیلی و مجنون

    روح افزا

    پنج گاه

    ماورا النهر یا خاوران

    راک هندی

    صفیر راک

    راک عبدالله

    راک کشمیر

    نغمه راک

    عشاق

    کرشمه

    مبرقع

    پنجه شعری

    نوروز عرب

    نوروز صبا

    نوروز خارا

    کرشمه

    حزین

    عراق

    محیر

    آشور

    ابوالچپ

    ساقی نامه

    مثنوی


    نوا

    درآمد اول

    درآمد دوم

    گردانیه

    نیشابورک

    نهفت

    مثنوی نهفت

    حسینی

    رهاب

    نیریز صغیر

    نیریز کبیر

    گاوشت

    عراق

    نهیب

    محیر

    آشور

    بیات راجع

    عشاق

    کرشمه

    ناقوس

    عشیران

    نستاری

    وصال

    خجسته

    اصفهانک

    بسته نگار

    ساقی نامه

    مثنوی